۱۲/۰۴/۱۳۹۱

تپه راه شنها


گرگ نر با شتاب، بی اعتنا به زوزه سگها از کنار ده گذشت. با همه گرسنگیش و با آنهمه بوی گوسفند که مشامش را پر کرده بود یک لحظه هم درنگ نکرد. از پیچ دره گذشت و خیلی زود به خط الراس تپه راه شنها رسید.
ماه شب چهارده چاق و تنبل به افق تپه لم داده بود و به گله ابری کوچک که از کنارش در آسمان بی اندازه بزرگ می گذشت نگاه می کرد و شب با ستاره های یخ زده اش می لرزید!
گرگ نر از گوشه چشم سایه اش را می پائید، گرسنگیش به حد جنون رسیده بود. از دره سمت راست نسیمی با بوی خوش کلی پروار از راه رسید. گرگ نر گوشهایش نیز شد، بلافاصله محل شکار را شناسایی کرد اما همینکه خواست به پائین دره برود نسیم دیگری از دره سمت چپ رسید و با خود اینبار بوی فحل ماده گرگی نورسیده را آورد. بوی ماده مثل قلاده دور گردن گرگ نر افتاد و مستش کرد. چند بار در جا دور خودش چرخید ولی بالاخره به سمت دره سمت راست حرکت کرد اما هرچه دور تر می شد خواهشش به گرگ ماده بیتشر می شد. از وسط راه برگشت و دوباره به خط الرس رسید.
باد گردن کلفتی از راه رسید و دو نسیم را در خود چرخاند و برد. گرگ نر زیر شلاق باد روی گرده راه شنها نشسته بود و همه جنونش را به سمت ماه زوزه می کشید.
ماه شب چهارده گرگی را روی گرده تپه راه شنها دید که نرینه اش را کنده بود و غرق در خون خود مرده بود!!