۱۲/۰۷/۱۳۸۸

برشی از یک خاطره

شو سو بیمه خه وه ر گا گیره م بی! ژه ن آموو آهو ماس و نون تا ووی نیا ئیتی ئه سه ر ته کیله و مه شکه مالاره مه خووه ن.
دمه دالو ناشتام کردو دامه ده رو هینام دا: گا.....گیره......گا.....گیره....
گا ئه ل آبادی قروشو گیرت ویر ده جیلو. منیش ئه ر پشت سه رو که تمو ری. آخر تاوسو بیو کشته لیو درو کیردوی. گائه ل ئه را وژه مه لیریانو منیش کیاووه م باله میا....
شوگار لیریو لیریو لیری! نه دی گا گیره م بردو نه دی گه مال بازه م ئه دیا کرد! شو گار لیریو , شوگار منیش لیری.

۱۱/۳۰/۱۳۸۸

چرخ و فلک

بچه که بودم دوست داشتم چرخ و فلک سوار شوم اما همیشه پس از آنکه سوار می شدم پشیمان می شدم! سرم گیج می رفت و راهی نبود که جلوی چرخشش را بگیرم! بالاخره چرخ و فلک می ایستاد و من خوشحال پیاده می شدم.
بارها کابوس می دیدم که سوار چرخ و فلکی هستم که می چرخد و می چرخد و نمی ایستد. انگار چرخ و فلک بان یادش رفته باشد که آن را متوقف کند و من فریادم به جایی نمی رسید!
مدتهاست که می بینم سوار چرخ وفلکی هستم که می چرخد و می چرخد، توقفی در کار نیست! هر روز هر لحظه در چرخشی لاینقطع می آید و می رود. انگار زمان با دستنانش مرا دور خودم می چرخاند!
روز از پی روز و سال از پی سال آمد و رفت و من دور خودم می چرخم! فقط لحظاتی در خواب و بیداری رویایی شیرین می بینم. احساس می کنم که زمان متوقف شده است و دیگر نمی چرخد!
آن دم لحظه ایست که یک من، تویی می شود...

۱۱/۲۷/۱۳۸۸

شکرانه

جادوی حضورت
سحری است
که زیبا می کند مرا
چندان که باران زمین را !
برای ستایش هستی
مرا همین بس که تو هستی